بمناسبت روز معلم

من هم ستایشگر معلمی هستم که عشق ورزیدن را به من بیاموزد نه عشق ها را.

از همه معلمان اجازه میخام  که این روز را اول به معلم معلم های ایلم محمد بهمن بیگی و سپس به دو معلم  سخت کوش و دلسوز جناب اقای دکتر جاجرمی زاده و دکتر موقلی تبریک بگم.

خوب حالا صمیمی تر و خودمونی تر این روز را به تمام معلم های سرزمین اریایی نشینم ایران و بخصوص معلم هایی که در مقاطع تحصیلی مختلف از محمدعلی انصاری معلم سال اول دبستان تا استاد راهنمام دکتر جاجرمی زاده  تبریک می گم و این چند کلمه را هم تقدیم می کنم به همون معلمی که معلم معلم هایم بود:

به اجاقت قسم که بخارای من هم ایل من بود و به اجاقت قسم که روز تولد من هم کره اسبی را دور از مادرش بسته بودند تا شیهه بکشد و به اجاقت قسم که من هم به خاک پاک اجاق هایی قسم خوردم.

شاید تفنگ برنو نداشتیم اما قبل از اینکه قلم و کاغذ به دستم بدهند چوب و چماق دادند و شاید مادیان سفید و زین قرمز نداشتیم اسب اما سوارکار خوبی بودم و با دست های کوچکم یال بلند اسب ر به چنگ می گرفتم و خوب می جهیدم و  تند و تیز می تاختم.

اما تو ....

... چشمهایت را با اب کدامین چشمه زمزم گونه دنا شسته بودی که جور دیگر دیدی؟

دیدی که من هر چه می تازم از قافله عقب تر می مانم!!!

که اسب من هر چه می تازد گرد و غبارش روشنایی را از ایل می گیرد!!!

و ظلمت و تاریکی را به درون قره چادر ها می کشاند و چهره های پدران و مادران ایل را تیره و تار و دیده هایشان را کم سوتر می کند؟؟؟

تو عاشق پیچ و خم های قره قاج بودی اما چطور مرا عاشق پیچ و خم های الفبای عشق کردی؟

تو عاشق طغیان و تیرگی گل و لای های قره قاج بودی اما چطور مرا عاشق سفیدی رنگ گچ های سفید بر تخته های سیاه کردی؟

تو عاشق غزال های رمیده و صدای کبک ها و تیهو ها بودی اما چطورمرا عاشق بیقراری مستمع ازاد ها و صدای دلنشین معلم های ایل کردی؟

تو عشق ورزیدن را آموختی و اندیشیدن را.

روزت مبارک و سرت خوش باد.